I will never let you go 1
please come back ss501
درباره وبلاگ


من یه رویا دارم با اینکه تیکه تیکه شده تواعماق قلبم..... رویایی که مثل یه گنج نگهش داشتم ......حتی اگه یکی مسخره ام کنه پشت سرم باید صبور باشم....میتونم تحمل کنم.... همیشه با نگرانی میگی رویاهای احمقانه مثل سم میمونه....
آرشيو وبلاگ
جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:19 :: نويسنده : Mozhgan_Kyu
 
سیسویون آروم درو باز کرد و سرشو تو اتاق چرخوند:(مامان بزرگ اینجایی؟)
هانا سریع اشکاشو پاک کرد و جواب داد :(جانم؟)
سویون:(بازم داری به عکس نوه ات نگاه میکنی؟)
سویون رفت جلو و قاب عکسو از دست هانا کشید.:(دیگه نبینم بشینی اینجا گریه کنیا)
هانا:( میگی چیکار کنم؟ کاری که از دستم بر نمیاد)
سویون:(چرا نمیاد؟)
تو یه چشم بهم زدن دس هانا رو گرفت و اورد رو مبل نشوند.
سویون:(تا مامان بزرگ اینجا یه قهوه بخوره من برگشتم)
بعد رو به خدمتکار گفت:(پیشخدمت  می لطفا یه قهوه به خانم بده)
پیشخدمت تعظیمی کرد و گفت:(بله خانم..)
سویون:(پس من رفتم)
هانا:(زودتر اماده شین)
سویون رفت طبقه ی بالا.
سورا:(چی شد؟ دوباره داشت به عکس نوه ش نگاه میکرد؟)
سویون:(آره)
هانی:(دلم خیلی براش میسوزه....آخه یه ادم چقد میتونه بد شانس باشه؟)
سورا:(ببینم نوه ش چن سالش بود؟)
هیومی:(خودش میگه یه ساله بوده)
سویون:(پس اگه الان زنده بود میشد بیست و شیش سال مگه نه؟)
سورا:(آخه..... یعنی همسن ما؟)
سه کیونگ:(تو بیست و شیش سالته؟)
سورا:(ها؟)
سه کیونگ:(میخوام بدونم تو بیست و شیش سالته؟)
هیومی:(ای بابا حالا دوسال دروغ گفته دیگه)
سویون:(همه سنشونو میارن پایین رفیق ما میکشه بالا)
هانی:(راستی چی شد گمشد؟)
سویون:(خودش که میگه دزدیدنش)
هیومی:( اون موقع هیون پیش هانا بوده و دزدیده شده....هانا هم هنوز خودشو نبخشـیده....)
هانی:(تو اینارو از کجا میدونی؟ خودش که هیچی نمیگه)
هیومی:(خب از پیشخدمت می پرسیدم)
سه کیونگ:(اون هنوز به وسایل اتاق هیون دس نزده و هر روز میگه خدمتکارا تمیزش کنن)
سویون:(پر حرفی بسه زود پاشین بیاین یه چیزی بخوریم باید بریم)
سورا:(وای دوباره باید بریم به اون کاباره)
هیومی:(آی گفتی!!!)
سویون:( اِهم .....برو بچ منظورتون همون دنس کلاپه دیگه)
سورا:(خفه بابا)
سویون:(ممنون از این همه تربیت)
هانی:( من دیگه نمیام)
سه کیونگ:(چرا؟)
هانی:(یعنی چی؟ بیریم اونجا که چی بشه؟)
سورا:(خودت میدونی که مجبوریم)
هانی:(چه اجباری؟)
سویون:(یادت نیس تنبیه شدیم؟)
هانی:(بچه ها من جدیدا الزایمر گرفتم هیچی یادم نیس)
هیومی:(چطور موقعی که خراب کاری میکردی الزایمر نداشتی؟)
هانی:(خوبه خودم گفتم جدیدا..)
سورا:(اشکالی نداره من یه دکتر خوب سراغ دارم که با دارو های گیاهیش شفا میده...)بعد بلند داد زد:(پیشخدمت می؟)
هانی:(غلط کردم....اصلا الزایمر کجا بود؟ ....ببخشید ...من حتی زمانی رو که شیر میخوردمو هم یادمه)
 دختر خدمتکار از طبقه ی پایین اومد بالا و گفت:(ببخشید!! رییس گفتن برین پایین....منم اینجا رو...)
سویون:(نمیخواد برو)
خدمتکار:(ببخشید بانو ولی من باید اینجا رو مرتب کنم)
سویون بلند داد زد:(مگه نشنیدی چی گفتم؟ گفتم لازم نیس...برو بیرون)
سه کیونگ:(چته؟)
سویون:( دوباره میخواست خراب کاری کنه........یادتونه دفعه ی قبل آینه مو شیکوند؟)
سورا:(اَ اَ اَ...هنوز یادته؟)
سویون:(من خیلی دوسش داشتم...)
آروم آروم اشکاش ریخت پایین....
هیومی بغلش کرد و گفت:(اوووووف خوبه حالا طلا نبوده)
سویون هلش داد و گفت:(بیشتر از طلا ارزش داشت)
.
.
.
هانا فنجون قهوشو برداشت و مزه مزه کرد.دخترا از پله ها اومدن پایین و رو مبل نشستن.
هانا:(اماده این؟)
سورا یه خورده مکث کرد و جواب داد:( مامان بزرگ ؟)
هانا:(بله؟)
سورا:(ما یه خواهشی ازتون داشتیم)
هانا:(چی؟)
هانی:(میشه ما دیگه به اون بار نریم؟)
هانا:(مشکلی دارین؟)
هیومی:(مشکل که زیاده)
هانا:(آهان....خجالت میکشین...درسته؟)
سه کیونگ:(خجالت؟....نه ما از اون جا بدمون میاد)
هانا:(عجیبه!!! دخترا که عاشق مهمونین؟)
سویون:(نه هر مهمونیی!)
هانا:(ولی من فک میکردم دوس دارین)
هانی:(مگه شما مارو بخاطر تنبیه اونجا نفرستاده بودین؟)
هانا:(نه دخترا....هرچند اون کار شما خیلی زشت بود ولی نیازی به تنبیه نبود)
سه کیونگ:(یعنی شما مارو بخشیدین؟)
هانا:(آره...ولی من هنوز نفهمیدم چرا شماها اون کارو با  گیوری کردین......)
یهو خاطره ی اون روز براشون زنده شد....
‡‡دخترا با سرهای پایین روبه روی هانا و برادرش صف کشیده بودن....گیوری هم تو بغل هانا گریه میکرد...
گیوری:(هانا جون....هانا جون اونا...اونا اذیتم کردن....)
هیومی زیر لب غر زد:(خرس گنده نگاه چه آه و ناله ای میکنه....)
سونگجو:(ساکت!!!)
هیومی سرجاش خشک شد.
سونگجو:(چیزی بهتون نگفتم پرو شدین نه؟)
هانا:(سونگجو کافیه!!)
سونگجو:(دخالت نکن هانا....اینا باید تنبیه شن)
هانا:(کافی نیس؟....الان یه ساعته دارن میلرزن...)
سونگجو:(ندیدی با گیوری من چیکار کردن؟...)
هانا:(خب از کجا باید میدونستن که دخترت از عنکبوت میترسه؟)
سونگجو:(اگه خود اسپایدرمن رو میاوردی اینجا و سه تا شیشه عنکبوت تو لباساش خالی میکردی از ترس شلوارشو خیس میکرد)
گیوری:(هانا جون... جون! عنکبوتاش....گاز... گاز میگرفتن!...)
دخترا ریز ریز میخندیدن که یهو سونگجو به طرفشون برگشت و داد زد:(شانس بیارین سمی نباشن)
و....‡‡
هانا:(هی باشمام!....کجایین؟!!)
سورا:(هیچ جا....ما اینجاییم)
هانا:(داشتم میگفتم....چون سونگجو با مالک اونجا یه ساله قرارداد بسته باید یک سال اونجا کار کنین)
هیومی:(یعنی نمیشه کم تر شه؟)
هانا:(فقط دوماه دیگه مونده)
هانی:(تورو خدا مامان بزرگ)
سورا:( مامان بزرررررررررررررررگ!!!)
هانا:(باشه باشه ببینم چی میشه....حالا شما وروجکا امشبو برین شاید قبول کنه و خسارت بگیره)
دخترا پریدن هوا و جیغ کشیدن.
.
.
سه کیونگ:(ایــــــــش باز این گودزیلا ها اومدن)
هیومی:(کی؟ گیوری رو میگی؟)
سه کیونگ:(مگه جز این گودزیلا های دیگه ای هم میشناسی؟)
گیوری با چارتا از دوستاش نزدیک اونا شد.
گیوری:(به به ببین کیا اینجان!!!)
سویون:(ببینم گیوری تو با این همه دلبری و جذابی چطوریه که هنوز با این دخترا میگردی؟)
جی یونگ:(مگه ما چمونه؟)
سورا:(هیچی جون تو!....فقط دماغت یه خورده تو افسایده!!!)
جی یونگ با نگرانی دستشو به دماغش کشید و رو به نیکول گفت:(ابجی؟ خیلی بده؟ یعنی باید عملش کنم؟)
سه کیونگ شانپاینو از کمد در اورد رو میز گذاشت و گفت:(په نه په برو تو برنامه فوتبال بروبچ فوتبالیاکارشناسی کنن ببینن واقعا تو افساید هس یا نه)
یهو سنگ یون در حالی که نفس نفس میزد نزدیک اونا شد....به میز تکیه داد و دستشو گذاشت رو سینه ش.
گیوری:(اتفاقی افتاده؟)
سنگ یون آب دهنشو قورت داد و گفت:(آبـ.....آبجی......اومد.....اومدن)
نیکول با اشتیاق گفت:(مطمئنی ؟)
سنگ یون سرشو تکون داد وگفت:(شک ندارم)
گیوری دستشو زیر چونش آورد و گفت:(چرا اونا اومدن اینجا؟)
هیومی زیر لب گفت:(کیا رو میگن؟)
سویون:(نمیدونم)
جی یونگ:(آبجی اوناهاشن!!!)
گیوری بدون هیچ حرفی به همراه بقیه دویید سمت در.
سه کیونگ:(مطمئنم چن تا پسر از خود راضین)
سویون:(پس فک میکردی گیوری واسه چن تا دختر اینجوری ذوق زده شد؟)
هیومی:(اوناهاشن!!)
پنج تایی در حالی که دستاشون زیر بغلشون  بود از پشت میز با تاسف به اونا نگاه کردن...بعد چن لحظه که داشتن با هم یه صدا نوچ نوچ میکردن...هیومی به خودش اومد و گفت:(کافیه....برین سر کاراتون)
سورا رفت پشت یه میز کوچیک کنار DJ...... سویون وسه کیونگم رو صندلی پشت میز مشروبها نشستن.....هیومی هم به همراه هانی به یه قسمت دیگه رفت.....
 
نیکول:(اوپا بیا پیش من بشین لطفا)
هیون:(نه....امشب میخوام یه جای خوب بشینم)
نیکول:(اما اینجا بهترین جاست)
جونگمین دستشو رو شونه ی گیوری انداخت و گفت:(حق با نیکوله بهتره همین جا بشینیم)
هیون:(اگه اینطوریه باشه)
گیوری بین هیونگ و جونگمین رو مبل نشست و پاهاشو رو هم گذاشت....دامنش اونقدر کوتاه بود که ران پاش به وضوح دیده میشد...هیون بین نیکولو هارا....یونگ سنگ بین هارا و سنگ یون....کیو هم بین جی یونگ و سنگ یون نشسته بود....
جونگمین یه نگا روی میز انداخت و با اعتراض گفت:(اَه....من مشروب میخوام)
گیوری یه لبخند زد و داد زد:(هی دختر؟)
هیومی که داشت از اونجا رد میشد با حرص اب دهنشو قورت داد و با یه لبخند نزدیک اونا شد....
هیومی:(بله؟)
گیوری:(چرا این میز خالیه؟)
هیومی:(چی؟)
گیوری:(مگه کری که حرفـمـ......)
هیومی:(کر نیستم ولی منظورتونو متوجه نمیشم)
جونگمین:(بهت گفت چرا این میز خالیه)
هیومی موهاشو  که رو صورتش ریخته شده بود پشت گوشش گذاشت و گفت:(مگه باید پر باشه؟)
جونگمین:(معلومه!)
هیومی:(مثه اینکه شما تا به حال این جور جا ها نیومدین....)
بعد با انگشتش به میزی که روش انواع مشروبات بود و سه کیونگ کنارش نشسته بود اشاره کرد و گفت:(باید برین اونجا!)
جونگمین:(پس خودت برام بیار)
هیومی:(من برای این کار اینجا نیستم)
و تعظیم کوتاهی کرد و از اونجا دور شد...
گیوری:(میدونم چیکارت کنم)
جونگ:(چی؟)
گیوری:(هیچی هیچی)
کیو جونگ از جاش پاشد و گفت:(من میرم)
و قبل از اینکه منتظر جوابی بمونه سمت میز رفت یه نگا به کمد انداخت و رو به سه کیونگ گفت:(یه ویسکی و پنچ تا ابجو....با دوتا ودکا...)
سه کیونگ از صندلیش بلند شد در کمدو باز کرد....تو این لحظه کیو هم روی صندلی جلوی میز نشست و چشمش به شامپاین افتاد....با حالت تمسخر گفت:(شامپاین؟)
سه کیونگ بطری هارو ریخت تو بغلشو با ارنجش در کمدو بست...و با همون حالت رو به روی کیو قرار گرفت:(که چی؟)
کیو:(منظوری نداشتم....فقط تعجب کردم)
سه کیونگ:(از اینکه مشروب بخورم؟ یا اینکه شامپاین بخورم؟)
کیو:(از اینکه شامپاین بخوری)
سه کیونگ:(چرا؟)
کیو:(یه نگا به دخترای اینجا بنداز.....شماها همتون مشروب خورای حرفه ایی هستین....بهتون نمیاد شامپاین بخورین....حق دارم خب)
سه کیونگ  از اعصبانیت لباشو گاز گرفت و گفت:(مگه شامپاین چشه؟)
کیو:(هیچی.... ولی شماها بدنتون به شامپاین عادت کرده....باید چیزای قوی تری بخورین تا اثر کنه)
سه کیونگ چشماشو به طرف گیوری و دوستاش چرخوند و به همون نقطه خیره شد و گفت:(پس ویسکی و ودکا رو داری واسه اون دخترا میبری؟)
کیو:(اونا مثه شما نیستن)
سه کیونگ:(اِ؟ پس چجوریه که هر شب اینجا پلاسن؟)
کیو مشروبارو با غیظ از دست سه کیونگ کشید و گفت:(خوشم میاد کم نمیارین)
و روشو برگردوند که بره و سه کیونگ گفت:(هی....خوشتیپ...یه چیزی یادت نرفت؟)
کیو برگشت و گفت:(فک نمیکنم!)
سه کیونگ از کشو ی زیر میز یه در باز کن انداخت روی میز....کیو نزدیک اومد و در باز کنو برداشت و گفت:(با این بازشون کنم؟)
سه کیونگ یه پوزخند زدو گفت:(په نه په کلیک راس کن روش تو قسمت اوپن ویت با اینترنت اکسپلورر بازش کن.)
کیو بدون هیچ حرفی برگشت سمت دوستاش.
جونگمین تا کیو رو دید با حالت کنایه گفت:(ما رو بگو فک کردیم سر به راه شدی واسه دوستات کار انجام میدی نگو رفته بودی پیش دختره دلبری)
جونگمین اینو گفت و زد زیر خنده....بقیه هم به جز دخترا با حرفش زدن زیر خنده...
کیو:(کوفت! یعنی اینقد خنده داشت؟)
جی یونگ:(اوپا تو خودتو ناراحت نکن)
.
.
هیونگ از جاش پاشد یه قدم برداشت که بره ولی هیون مانعش شد.
هیون:(کجا؟)
هیونگ:(میرم یه چرخ بزنم)
جونگمین:(میره واسه خودش یکیو پیدا کنـ....)
یونگ سنگ:(نه....نه....نکن...بهت میگم نکن نمیخوام)
کیو:(چه خبره؟)
یونگ سنگ از جاش پاشد و سر هارا داد کشید:(عوضی!! برو یکی مثه خودتو پیدا کن....فک کردی من مثه خودتم؟)
یونگ سنگ اینو گفت و رفت.
گیوری:(چی شد؟)
هارا:(نمیدونم ....به اوپا گفتم امشب...)
هیون یهو داد کشید:(چی؟....امشب چی؟)
هارا:(که امشب با هم....)
جونگمین:(باهم چی؟ هنوز دوساعت از اینکه با هم اشناشدین نمیگذره میخوای باهاش.......خیلی پر رویی!!)
کیو دست جی یونگ رو که روی پاش بود با اعصبانیت از رو پاش برداشت از جاش پاشد و گفت:(پاشین بریم بچه ها....)
بعد رو به دخترا گفت:(همه تون لنگه ی همین)
جی یونگ:(مگه ما چیکار کردیم؟)
هیونگ بلند شد وگفت:(دیگه چیکار میخواستین بکنین؟ بین این همه مردم دارین به پسره پیشنهاد میدین؟....خدایا خودت رحم کن....اینا میخوان نسل اینده رو بسازن؟)
هیون :(دیگه جلو چشمام نبینمتون)
تو یه لحظه چارتایی با سرعت از اون جا دور شدن....دخترا هم با حرص به هارا نگاه میکردن.....
گیوری:(همش تقصیر تو بود)
نیکول:(تو باعثشی)
هارا:(اما...اما...)
جی یونگ:(کوفت اما.....از جلو چشمام دور شو)
.
.
.
پسرا خودشونو رسوندن به یه میز و زدن زیر خنده.
جونگمین:(آخی.....راحت شدیما....)
کیو:(الان که فک میکنم میبینم ما نابغه ایم)
هیون باد دهنشو خالی کرد و گفت:( اونا دیگه کی بودن؟)
هیونگ با ارنجش به پهلوی جونگمین زد و گفت:(هی....اونجارو!)
جونگمین با یی حوصلگی گفت:(ول کن داداش همین تازه از دست اونا در رفتیم)
هیونگ:(ولی این دختره خیلی خوشگله)
جونگمین:(حرف مرد یکیه....خودت میری برو)
هیونگ:(باشه....منو کیو میریم)
کیو خودشو انداخت رو مبل و گفت:(من که دلم نمیاد یه همچین جایه راحتی رو از دس بدم)
هیونگ:(نمیای؟)
کیو:(نچ)
هیونگ:(به درک......خودم میرم)
هیون:(مواظب خودت باش....دخترای اینجا خطر ناکن)
هیونگ:(واسه مامان و باباشون خطرناکن نه واسه هیونگ جون)
هیون:(هر جور راحتی)
هیونگ بی اعتنا رفت سمت حانی..
هیونگ:(ببخشید؟)
هانی روشو برگردوند و گفت:(مشکلی داری؟)
هیونگ:(اره ....نه ....یعنی اره....)
هانی:(من که متوجه منظورت نمیشم)
هیونگ حالت نگران به خودش گرفت و گفت:(لطفا دنبالم بیاین دوستم بیهوش شده)
هانی:(چی؟ حالش بهم خورده؟)
هیونگ:(نه با دوس دخترم  رو پشت بوم بودیم سرش خورد به چیزی....کمک کنین داره میمیره...خیلی ازش خون رفته)
هانی دنبال هیونگ رفت دویید رو پشت بوم.....هانی سرشو به اطراف چرخوند و گفت:(پس کجاست؟)
هیونگ یه پوزخند زدو گفت:(کی؟)
هانی:(دوس دخترت)
هیونگ:(من دوس دختر ندارم)
هانی که گیج شده بود گفت:( پس...پس ...پس واسه چی منو کشوندی ....اینجـ......ا؟)
 
نظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!!!!

نظرات شما عزیزان:

mehrn00sh
ساعت21:55---24 ارديبهشت 1391
سلام عزیزم

مطلبات عالیه گلم منم مثل تو عاشقشونم.مخصوصا هیون جونگ که خیلی دوسش دارم.امید وارم هیچ وقت از هم جدا نشن اخرین خبرو شنیدی دیگه؟؟

(من برا بار اول دارم نظر میدم) پاسخ:مرسی اومدی! بله به لطف هیون خان! کلا دابل اس پرید!....هیییییی اگه دستم بهت برسه!....لطفا ادبش کن!


hani
ساعت14:46---5 ارديبهشت 1391
چرا می خوای همیشه هیونگو یه ادم کثیف جلوه بدی ؟ بهت توصیه میکنم که این کارو نکنی چون با واقعیت جور در نمیاد ؟!!!پاسخ:خبه خبه! حالا غیرتی نشو! خودت میدونی که همینجوریه! نیس؟ پس دختر درخشان من چیه؟ نکنه هیونگ توش بازی نکرده؟

sooora
ساعت15:23---3 ارديبهشت 1391
دوست خودمی دیگه...استعدادتم به من رفته...!!همینطور ادامه بده...

دودورودودودود:مژگان...!
پاسخ:باشه سورا جون!


mahy
ساعت11:44---1 ارديبهشت 1391
چقدر دابل اس طرفدار داره.اگه خواستی یه سر به وب منم بزن.
پاسخ:باشه حتما سر میزنم! مرسی که اومدی!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات
پيوندها
  • GirLs GeNeRaTioN HouSe
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک اول ما رو با اسم please come back ss501 و آدرس ss-five-o-one-lovely.LXB.ir لینک کنید! بعد مشخصات لینک خودت رو در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 8467
تعداد مطالب : 4
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 8467
تعداد مطالب : 4
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

کد آپلود عکس